محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

بدون عنوان

      این شبها وقتی دستانت را بردی بالا وقتی اشک در چشمانت حلقه زد وقتی خدا خدا کردی وقتی دلت شکست مرا هم کنج ذهنت بنشان کف دستت بنویس بر زبانت جاری کن التماس دعا ...
26 تير 1393

بدون عنوان

چقدر بده آدم دلش پر باشه و نتونه حتی توی دنیای مجازی راحت حرف بزنه. ناراحتم از دست اونایی که میان و سرک می کشن تا ببینن چه خبره، در حالیکه می تونن توی دنیای واقعی ازت بپرسن.خب دیگه چه خبر؟! کاش بدونم چرا بعضی ها اینجورین؟! ...
22 تير 1393

دیانا دوست نی نی سایتی

پسر گلم من و مامان دیانا وقتی که شما توی دلمون بودین و قرار بود در یه ماه بدنیا بیاین باهم در نی نی سایت اشنا شدیم. توی این دنیای مجازی که از همه جا هستن. ما دو تا هم محله ای از آب دراومدیم. دیروز ما همدیگرو دیدیم. دیدار خوبی بود.بخصوص واسه شما کوچولوها.حسابی با دیانا شیطونی کردی و سرگرم بازی شدی.دیگه نزدیک افطار بود و باید میومدیم خونه.اما تو راضی نبوی و خیلی مقاومت کردی و دوست داشتی به بازی با دیانا کوچولو ادامه بدی. اما دیگه دیر شده بود وقتی رسیدیم خونه دیدیم بابا زودتر رسیده و سفره افطاری رو آماده کرده .البته من از چند روز قبل تلاش کرده بودم و یه آش شله قلمکار خوشمزه درست کرده بودم. ...
15 تير 1393

پارک

محمدپارسا امروز برای اولین بار با بابابزرگ و مامان بزرگت بیرون رفتی.امروز جمعه 13تیر 3 تایی باهم پارک رفتین و بازی کردی و خوش گذروندی.اولین بار بود که بدون من بیرون رفتی. موقع برگشت هم برای من و بابا از بستنی نعمت، بستنی خوشمزه خریدی که قراره بعد افطار بخوریم.
13 تير 1393

آی خنده خنده خنده

تلویزیون خونه ما به خاطر آقا محمدپارسا فقط روی شبکه پویا تنظیمه! نه اینکه خودش اصرار داشته باشه ها نه اصلاً!!یه روز بر حسب اتفاق که داشت شبکه پویا رو نگاه می کرد.یه برنامه کارتون طنز نشون داد که شیر در کمین یه آهو بود.پشت درختی پنهان شد وقتی خواست یهویی بپره و آهو را شکار کنه به درخت چسبید.هی می دوید اما از درخت جدا نمیشد.محمدپارسا هم محو تماشا شده بود که یهو زد زیر خنده و با انگشت بهم نشون می داد. پسرمون برای اولین بار به یه صحنه خنده دار تلویزیون خندید. خیلی خوشحال شدم.پسرم اون لحظه بغلت کردم و کلی بوسیدمت. پ ن 1 :شاید واسه بعضی ها بی معنی باشه اما این یه خاطره شیرین واسه من هست. پ ن 2: اهل ذوق تیتر را با ریتم بخون!ممنون ...
13 تير 1393

چقدر بهم برخورد!

محمدپارسا جون نمی دونی چقدر بهم برخورد. ماجرا از این قرار بود که بعد از گرفتن اولین عکس پرسنلی ات. برا گرفتن گذرنامه اقدام کردیم. فرم را دفتر پلیس+10 پر کردم.سن 17 ماه، دین اسلام، مذهب شیعه، رنگ پوست سفید، رنگ چشم مشکی،قد 82، وزن 11 کیلو ، جای تحصیلات و شغل را خالی گذاشتم.وقتی فرم آماده شد نگاه کردم دیدم نوشتن تحصیلات بی سواد و شغل بیکار . نمیدونم چرا اینقدر بهم بر خورد که بهت گفتن بی سواااااااد !!کاش زودتر بزرگ شی مدرکتو بگیری و مثل بابا بهت بگن  آقای دکتر!! ...
12 تير 1393

17 ماهگی پسر گلم

محمدپارسا جون امروز 17 ماهه شدی.ماشالاه پسرم داره بزرگ میشه، دیگه آقا شده و هر روز تو دل بروتر میشه. پسرم حالا تو هشت تا دندون داری!!حرف های مارو کاملاً متوجه میشی و بعضی کلمات رو میگی ویا با اشاره سعی می کنی منظورتو به ما بفهمونی.امان از وقتی که ما  متوجه نشیم. مامان قربونت بره خیلی عصبانی میشی، گلم اینقدر حرص نخور. پسر باهوش من!یاد گرفتی تا 10 بشماری. اک(ek)، دوو(doo) ، سه، چا ، پن ، شششش ،  هف ، هش ، نووو، ده بعدش هم واسه خودت دست می زنی. نسبت به باز بودن درها حساسی. هر دری باز باشه میگی درو  ببند. اونقدر تکرار می کنی تا درو ببندیم. حالا در اتاق باشه یا در ماشین یا در پارکینگ و...فرقی نمی کنه. امروز رف...
11 تير 1393

این روزها

چند وقتی سرم شلوغ بود و نتونستم بیام اینجا و در مورد این روزها بنویسم.پسر گلم 2هفته پیش به امام زاده اسحاق رفتیم.در مسیر راه جایی نشستیم و بابا کباب درست کرد تو هم بهش کمک کردی.آره عزیزم کمک کردی چون چوب کوچولو پیدا می کردی و میاوردی توی آتیش مینداختی و بادزدن هم یاد گرفتی و ... ما دیگه هرجا که در طبیعت می ریم دنبال یه جای صاف مثل زمین فوتبال می گردیم که تو راحت باشی، آخه واسه یه لحظه هم شده یه جا نمی مونی. هفته پیش هم با دوستای همیشگی رفتیم قلعه رودخان.بابا باید از دانشجویای دانشگاه آزاد امتحان می گرفت تا 12 امتحانش طول کشید و دوستامون زودتر رفتن .منم هی بهشون سفارش می کردم زمین صاف باشه هاااااا.آخه اونها دختر دارن و دخترهاشون هم از کنارشون...
3 تير 1393
1